گلدان شمعدانی

رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط

گلدان شمعدانی

رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط

گلدان شمعدانی

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها
روشنی ،من ،گل، آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر
آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها
می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند ،صبح را روی
زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هرچیز
می روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست
.
.
.
.
.
.
"بنـــارش" در اصطلاح معماری به معنای "میــــــزان کردن"این واژه را بنـــــــــار هم گویند.شاید که این درگاه مجازی،مجالی برای میــــزان کردن خـــود باشـــد .



به نام خدا

خیلی وقته براتون نامه ننوشتم . از ماه رمضون که یادداشت قبلی رو نوشتم تا الان اتفاقات مختلفی که البته روال معمول زندگی بوده افتاده و شاید خیلی جذابیتی نداشته که بخوام براتون بنویسم. اما اینو بگم که ما تقریبا دو سه هفته پیش رفته بودیم کربلا.

خدا توفیق داد و اجداد بزرگوار شما طلبیدند و ماهم به سر دویدیم

قبل از اینکه بریم رفتم حرم امام رضا علیه السلام و دعا کردم و گفتم یا امام رضای مهربونم سفارش ما رو پیش اجدادتون و پیش فرزنداتون بکنید و بگید اینا دارن از طرف من میان ، هوای ما رو داشته باشن. هرچند اونا هوای همه رو دارن.

شاید این حرفم رو یادم رفته بود ولی وقتی رسیدیم کاظمین شهر باب الحوائج ، شهر جوادالائمه ، وقتی رفتیم تو هتل لوکسی که تازه خودمون افتتاحش کرده بودیم یادم اومد از چیزی که از امام رضا علیه السلام خواسته بودم . البته نمی خوام این قضیه رو فقط مربوطش کنم به همین امور ظاهری ؛ مطمئنا امام رضا علیه السلام دعاهای ارزشمند زیادی برای ما کردند ولی اون چیزی که به چشم ظاهر بین و کوته نگر ما میاد هم البته جالب توجه بود. خلاصه تا آخر سفر بد جوری هر جا می رفتیم صاحب امر (نوشتم صاحب امر ، اشتباهی بود ولی یاد شما افتادم آخه صاحب امر من شمائید مولای مهربونم یه دفعه انگار خودتون جوابم و دادین و بهم گفتید که همه ی اون سفارشا رو شما عملی کردین..... نمی دونم دارم گیج می شم حس می کنم یکی دیگه داره جای من می نویسه حس می کنم دستام از کنترل من خارج شدن و اون چیزی رو می نویسن که یکی دیگه داره بهشون دستور میده) هوامونو داشتن.

صاحب امر رو هرجوری که شما دوست دارید معنا کنید .

 یه روز بعد نماز ظهر با بچه ها تو بین الحرمین نزدیک درب حرم امام حسین علیه السلام قرار داشتیم . خیلی شلوغ بود هرچی من و طلیعه و مریم و زهرا وایسادیم سمیه پیداش نشد. همونجائی که منتظر بودیم یه دفعه چشممون افتاد به یه دربی که بعضی آدمای خاص که البته شیک و پیک تر از بقیه زائرا بودن توش رفت و آمد می کردن ؛ فهمیدیم اینجا مهمونخونه حضرته. داشتیم با ناامیدی تمام و یه جورائی انگار که خودمونو مسخره می کردیم می گفتیم بیان بریم غذای حضرت بخوریم یکی می گفت آره بریم خیلی هم رامون میدن و خلاصه چرت و پرت گویان راه افتادیم تا بریم هتل و ناهار بخوریم. گفتیم سمیه خودش میاد.

رفتیم هتل و رستوران و وسطای غذا خوردن بویم که ناگهان سمیه اومد تو رستوران و سر میز ما . ولی سمیه ، سمیه همیشگی نبود بُهت زده بود . هَنگ کرده بود . انگار یکی بادلش یه کاری کرده بود . ما مثل همیشه با مسخره بازی می خواستیم به حرفِش بیاریم

اما اون ، اون واقعا بُهت زده بود. دیگه انگار ما هم داشتیم می فهمیدیم یه خبریه، که یه ظرف غذا تو دستاش دیدیم که داره باز می کنه و تعریف می کنه که این غذا رو از کجا و چه جوری گیر آورده.

«بچه ها من داشتم  تو شلوغی ها دنبال شما ها می گشتم که یه دفعه یه آقائی گفت بفرمائید داخل ، مهمونخونه حضرت بود ، من گفتم من ایرانیم ، گفت : تَفَضَّل . ومن هم رفتم داخل و یه صندلی خالی اون گوشه مونده بود که من روش نشستم » همه ی اینها رو بابُهت و تعجبِ تمام تعریف می کرد براش جالب بود که حتی صندلیش رو هم کنار گذاشته بودن. و البته برای ما هم خیلی حیرت آور بود.

بعد هم از غذاش به تک تک ما تعارف کرد و ما هم به اندازه تبرک برداشتیم و مبهوت مهمان نوازی اربابمون شدیم که عجبا ؛ آقامون فداش بشم چه زود از غذای متبرکش ما رو هم روزی کرد. 

 

امام مهربونم این مشتی بودبرای نمونه از خروارها . کی و کجا زبون ما میتونه الطاف بی حدو حصر شماخانواده رو بیان کنه .

20/9/1394 شب ِ شنبه مصادف با 30/صفر/1437  شب ِ شهادت مولای رئوف و مهربونمون علی ابن موسی الرضا علیه السلام.



beyn al harameyn of borjo al omara

بین الحرمین از فراز برج الامراء

peda va pesar soltan

کاظمین گنبد پدر و پسر امام رئوف

moghabele haram sagha

در مقابل حرم سقا...!

shat Forat

در کنار شط فرات



متن از همسفر خوبم که برآیندی از مرور خاطراتمان را که به اتفاق برداشتهای مشترکی داشت به رشته تحریر در آوردند.
والبته اجازه قید کردن نامشون رو هم به بنده ندادند.
۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۹
T.B

dasht arghavan

هر انسانی ،

یک بار برای رسیدن به یک نفر

دیر می کند ! و پس از آن 

برای رسیدن به کسانِ دیگر

عجله ای نمی کند ...


یاشار کمال

۲ نظر ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۶:۵۰
T.B

آنچه در رویای من شکل میگیرد جنس رویای تو نیست

در حیاط خانه کوچک ذهن من حوض است با ماهی های قرمز و ایوانی آجری زیر سایه یک تاک انگور

خانه رویاهای تو اما شیشه ایست، یک استخر وسیع دارد بدون حتی یک ماهی کوچک...

۲ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۱۵
T.B

می دانی بزرگواری چیست؟

اینکه توانمند و پر قدرت و سخن دان باشی اینکه سرشار از هنر و معرفت و استعداد باشی اینکه تمام توانمندی هایت را شناخته باشی و پرورده باشی و سختی کشیده باشی،اینکه همیشه بدرخشی اینکه رودست نداشته باشی اما..

اما وظیفه ات را در برابر یکی بدانی و در برابر او خاضع باشی.

دریا باشی و گه گاه دلخسته ای نگاهی گنگ به عظمت تو بیاندازد و بی آنکه حتی ذره ای اعماق و ابعاد تو را درک کرده باشد به قدر دلتنگی اش از افق آرام وجودت نوش کند و بگذرد و تو به همین مقدار راضی و خشنود باشی و شاکر...

بهترین راننده جاده باشی با سالها تجربه و خاطره و تلخی و شیرینی اما وقتی آن یک نفر به تو گفت باید بر دست یک راننده دیگر بنشینی و فقط برایش چای بریزی دم در نکشی و به او اعتماد کنی و کارت را با اخلاص و رضایت انجام دهی!

اصلا چرا سخت بگیریم،هیچی نباشی هیچ کاری نکرده باشی کلی هم زمین خورده باشی و سرشکسته شده باشی اما دم یک بزرگواری را ببینی و حرف گوش کن خوبی هم باشی،همین قدر کافیست که تو هم بزرگواری شوی بی مثل و مانند...

اصلا چرا این همه نطق کردم!بزرگواری یعنی اینکه از یک بزرگوار جرف شنوی داشته باشی،همین...


-باز من اظهار نظر کردم!!

-سال نو مبارک

۳ نظر ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۴۷
T.B





فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

و گفت: «پروردگارا، من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم.»

آیه 24 سوره قصص

.

وقتی موسی فراری بود گرسنه بود سر پناه نداشت همسر نداشت شغل نداشت و درمانده بود هنگام دعا نگفت خدایا من غذا،امنیت،شغل و همسر و سر پناه میخواهم؛ بلکه گفت خدایا من به هــــــــــــــر خیری که برای من بفرستی نیازمندم و اینقدر به خدا ایمان داشت که خواسته هایش را برای او بازگو نکرد و فقط میزان نیازش را به هر خیری که او فرستد ابراز کرد...

.

خدایا ما فقیرترین هستیم در برابر نعمات تو و به هر آنچه که تو بفرستی از خیر سخت نیازمندیم.

.

الهی شکرت


حلول ماه ربیع مبارک


۲ نظر ۱۳ دی ۹۲ ، ۱۱:۵۴
T.B


افزودن تصویر از طریق آدرس

 

 

تو به من خندیدی و نمی دانستی 
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم 
باغبان از پی من تند دوید 
سیب را دست تو دید 

غضب آلود به من کرد نگاه 
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک 
و تو رفتی و هنوز  
سالهاست که در گوش من آرام آرام 
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم 
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)

 

من به تو خندیدم 
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی 
پدرم از پی تو تند دوید 
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه 
پدر پیر من است
من به تو خندیدم 
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم 
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و 
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک 
دل من گفت: برو 
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. 
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام 
حیرت و بغض تو تکرار کنان 
می دهد آزارم 
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد

  

او به تو خندید و تو نمی دانستی  
این که او می داند  
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی  
از پی ات تند دویدم  
سیب را دست دخترکم من دیدم  
غضبآلود نگاهت کردم  
بر دلت بغض دوید  
بغض ِ چشمت را دید  
دل و دستش لرزید  
سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک  
و در آن دم فهمیدم  
آنچه تو دزدیدی سیب نبود  
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک  
ناگهان رفت و هنوز  
سال هاست که در چشم من آرام آرام  
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان  
می دهد آزارم  
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم   
می دهد دشنامم  
کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز  
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم  
که خدای عالم  
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟

مسعود قلیمرادی

 

دخترک خندید و  
پسرک ماتش برد  
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده  
باغبان از پی او تند دوید  
به خیالش می خواست  
حرمت باغچه و دختر کم سالش را 
از پسر پس گیرد 
غضب آلود به او غیظی کرد 
این وسط من بودم  
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم  
من که پیغمبر عشقی معصوم  
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق  
و لب و دندان ِ  
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم  
و به خاک افتادم  
چون رسولی ناکام  
هر دو را بغض ربود  
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت 
او یقیناً پی معشوق خودش می آید  
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود   
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد  
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام  
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز   
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم  
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند  
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت 

جواد نوروزی

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۶:۰۴
T.B

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده ست

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

«باز این چه شورش است که در جان واژه هاست

شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست»

می رفت سمت روضه ی یک شاه کم سپاه

آیینه ای ز فرط عطش می کشید آه

انبوه ابر نیزه و شمشیر بود و ماه...

شاعر رسیده بود به گودال قتلگاه

فریاد زد که چشم مرا پر ستاره کن!

«مادر بیا به حال حسینت نظاره کن»

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت

دستی ز غیب ، قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه ی لب تشنه را گذاشت

تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب «فرشچیان» گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید

بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

او را چنان فدای خدا بی ریا کشید

بر پیکرش به جان کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه ها را حروف را

از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت

بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت

«خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود»

او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...

پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خون را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...

شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

سید حمید رضا برقعی


دانلود سرود "باز این چه شورش است"از بچه های آباده


مشهورترین مقتل تاریخ

لهوف

اللهوف (ملهوف) علی قتل الطفوف

رضی الدین، علی بن موسی بن جعفر ملقب به «ابن طاووس» از بزرگان علمای امامیه و جامع علوم مختلف است. این عالم زاهد و پارسا صاحب کراماتی بوده که علامه حلی به برخی از آن ها اشاره کرده است. وی را مستجاب الدعوه و واقف بر اسم اعظم دانسته اند و از برخی تألیفاتش بر می آید که که به ملاقات حضرت ولی عصر(عج) نائل شده و برخی نکات را از محضر حضرت استفاده کرده و از جمله اسم اعظم را از زبان مبارک امام زمان(عج) آموخته است. وی دارای نفس عجیب و بسیار تأثیر گذاری بوده است.

از کثرت ورع و تقوی اورا «قدوة العارفین و مصباح المجتهدین» لقب داده اند. از دادن فتوی در احکام شرعی به شدت امتناع داشته و جز کتاب «غیاث الوری» که حاشیه ای بر یک کتاب فقهی است کتاب دیگری تألیف نکرده است.

تولد او در سال 589 یا 583 در حله و وفاتش روز دوشنبه، پنجم ذیقعده سال 664 هجری در بغداد بوده است البته جسم مطهر او را در نجف در جوار بارگاه ملکوتی سید الاوصیاء علی بن ابیطالب علیه السلام به خاک سپرده اند.

سید در زمان مستنصر، خلیفه ی عباسی می زیسته و با این که خلیفه تلاش کرد او را وارد مسائل سیاسی کند و منسب "نقابت طالبیین" را به او واگذار کند ولی موفق نشد. در زمان سقوط بغداد توسط هلاکوخان، نقابت طالبین را بر او تحمیل کردند. گرچه سید در ابتدا نپذیرفت اما خواجه نصیرالدین طوسی او را آگاه کرد که در صورت عدم قبول، او را خواهند کشت.

شیخ جعفر شوشتری(ره) مقتل ایشان را مشهورترین مقتل می دانسته است.

گذشته از علم و دانش بسیار دقیق، عمیق ومراقب بود به همین جهت میرزا جواد ملکی تبریزی که خود از عرفای بزرگ است لقب «سیدالمراقبین» را به ایشان داده است.

با این که عمر طولانی نداشت 50 تا 60 جلد کتاب را به او نسبت داده اند. بیشتر این کتب در زمینه ی دعا و زیارات است از جمله؛ اسرارالصلوة، الاقبال الصالح الاعمال، مصباح الزائر، جناح المسافر، الطرائف فی مذهب الطوائف، کشف المحجه لثمرة المهجه، یکی از آثار او کتاب مشهور «اللهوف یا الملهوف علی قتل الطفوف» است که بارها در هند و ایران به چاپ رسیده است.

 

معرفی کتاب لهوف

لهوف  از واژه ی "لهف" به معنی سوگ و ناله و "طف" به معنی اندک و کم گرفته شده. کربلا دست کم شانزده نام داشته که برخی عبارتند از: مشهد الحسین علیه السلام، غاضریه، نواویس، طف و...

شیخ جعفر شوشتری(ره) مقتل ایشان را مشهورترین مقتل می دانسته است. سید، شاعر، ادیب و نقاد هم بوده است لذا ردپای ذوق ادبی او در لهوف قابل مشاهده است. بیان کتاب لهوف بسیار نرم بوده به گونه ای که می توان آن را به صورت مرثیه خواند. این کتاب با یک شیوه ی داستانی نوشته شده است. سید، چاشنی های شعری خود را درجای جای کتاب آورده به گونه ای که کمتر صفحه ای از کتاب است که یک شعر در آن نباشد. اصل کتاب لهوف عربی است و چندین بار به فارسی ترجمه شده است. از جمله این ترجمه ها می توان به کتب زیر اشاره کرد:

1. ترجمه ی میرزاقلی خان به نام «لجة الامم و حجة الامم»

2. ترجمه شیخ احمدبن سلامه ی نجفی

3. ترجمه ی سیداحمد فهری زنجانی به نام "آه سوزان بر مزار شهیدان"

4. ترجمه ی سید محمد صحفی.

5. ترجمه ی علی بن شیخ العراقین که ترجمه ی منظومی از این کتاب است.

6. ترجمه ی محمد ابراهیم معروف به «بدایع نگار» به نام «فیض الدموع» که در سال 1370 شمسی به چاپ رسیده است اما احتمال می رود که تشابه متنی میان این دو کتاب باعث شده که تصور شود ترجمه ی "لهوف سیدبن طاووس" است.

7. ترجمه ی محمد طاهر دزفولی به نام "سوگ نامه ی کربلا" که ترجمه ی نسبتاً آزادی است و در برخی موارد در ترجمه کم و یا زیاد شده است.

8. ترجمه ی عقیقی بخشایشی.

9. ترجمه ی محمد محمدی اشتهاردی به نام "غمنامه ی کربلا".

10. ترجمه ی شیخ عباس قمی در سال 1322 ه.ش.

11. آخرین ترجمه ی کتاب از اقای علیرضا رجالی تهرانی است.

قدیمی ترین ترجمه ی لهوف، از میرزا قلی تبریزی و به نام "لجة الامم و حجة الامم" می باشد.

کتاب لهوف در چند فصل یا به تعبیر خود سید به چند «مسلک» تنظیم شده است که برخی مترجمان همه ی مسالک و برخی یک یا چند مسلک را ترجمه نموده اند.

مسلک اول با ولادت امام حسین علیه السلام آغاز می شود. البته این رسم در بسیاری از کتب که در مورد حضرت نوشته شده جاریست. بعد از تولد امام حسین علیه السلام بخش عمده ای از زندگانی حضرت را در زمان پدر و برادر رها کرده به سخنرانی اباعبدالله علیه السلام در مکه می پردازد. لذا با همه ی ارزش این کتاب جهت دریافت گزارش لحظه به لحظه ی حرکت اباعبدالله علیه السلام از خواندن کتب دیگر بی نیاز نیستیم.

بعد از سخنرانی آن حضرت در مکه به شهادت قیس بن مصهر پرداخته است. قیس فرستاده ی اباعبدالله علیه السلام به کوفه است که در آنجا دستگیر شد و پس از بلعیدن نامه، عبیدالله بن زیاد به او گفت تو را مخیر می کنم که از پشت بام به زمین پرتاب شده، یا گردنت را بزنم یا این که حضرت را سب کنی و نامه را افشا نمایی. قیس به منبر رفت و پس از توصیف حضرت از او دفاع نمود.

بعد از شهادت قیس دیدار اباعبدالله علیه السلام با حربن یزید ریاحی مطرح می شود که در این میان حدود 10 منزل و حوادث آن ها از قلم افتاده است. بنابراین با وجود مستند بودن، فاقد بخش های مهم است.

بعد از دیدار حرب با اباعبدالله علیه السلام به سخنرانی زهیربن قین و حر در محضر اباعبدالله علیه السلام پرداخته که در این فاصله هم بخش هایی مفقود از تاریخ کربلا گردیده است.

مسلک دوم از سخنرانی اباعبدالله علیه السلام در کربلا آغاز شده، سپس به برخورد محکم

ابا الفضل العباس علیه السلام و برادران حضرت با شمربن ذی الجوشن و بعد از آن به شب عاشورا، شوخی و بذله گویی اصحاب، سخنرانی اماما علیه السلام و توبه ی حر اشاره نموده است.

بعد از آن به نماز ظهر اباعبدالله علیه السلام پرداخته، سپس به شهادت علی اکبر علیه السلام، حضرت علی اصغر علیه السلام، اباالفضل العباس علیه السلام و عبدالله بن الحسن علیه السلام پرداخته که در این بین به شهادت سایر اصحاب و بنی هاشم اشاره ای نگردیده است.

بعد از شهادت قیس دیدار اباعبدالله علیه السلام با حربن یزید ریاحی مطرح می شود که در این میان حدود 10 منزل و حوادث آن ها از قلم افتاده است. بنابراین با وجود مستند بودن، فاقد بخش های مهم است.

مسلک سوم با خاک سپاری شهدا در شب سوم شروع شده و در این جا نیز خلا و فاصله ها زیاد است و وقایع مهم نظیر شهادت اباعبدالله علیه السلام، غارت خیمه ها، برخورد با کودکان و اسرا، منزل کوفه و... بیان نگردیده اند.

بعد از آن به کوفه، شام و خطبه ی حضرت زینب علیها السلام، امام سجاد علیه السلام وام کلثوم و شهادت عبدالله بن عفیف ازدی پرداخته شده است.

ابن عفف از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که در جنگ جمل یک چشم و در صفین چشم دیگر خود را از دست داد. در اثر سر و صدایی که در خارج کاخ یزید به راه انداخت، تعقیق و در منزل خود به شهادت رسید.

به اعتقاد سید اربعین در همان سال اول اتفاق افتاده است. حال آن که برخی در این مطلب تشکیک کرده اند.

سپس به بازگشت کاروان اسرا به مدینه و دستگیری و سرنوشت قاتلان اباعبدالله علیه السلام می پردازد.

به جهت مقتل خوانی، مناسب ترین مقتل است و هیچ کتابی از این جهت بر آن ارجح نیست. لذا به ذاکران توصیه می شود از این کتاب جهت خواندن مراثی استفاده نمایند. لهوف کتابی شیرین، تأثیرگذار، روان و رویکرد آن اشک انگیزی و تأثر انگیزی است، در پی طرح درس ها، عبرت ها و مسائل عرفانی نیست. گرچه گاه برخی درس ها و ظرائف کربلا غیرمستقیم در آن مطرح می شود.

برای دانلود از این لینک استفاده کنید.


۰ نظر ۱۷ آبان ۹۲ ، ۱۶:۱۷
T.B



خانه‌ام ابری‌ست
یکسره روی زمین ابری‌ست با آن.

از فراز گردنه خُرد و خراب و مست
باد می‌پیچد
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی‌زن که ترا آوای نی برده‌ست دور از ره، کجایی؟
خانه‌ام ابری‌ست اما
ابر بارانش گرفته‌ست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می‌برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره، نی‌زن که دایم می‌نوازد نی، در این دنیای ابراندود
راه خود را دارد اندر پیش.


نیما یوشیج


۱ نظر ۱۵ آبان ۹۲ ، ۲۲:۴۱
T.B



چرا ما تنها مانده ایم؟چرا کودکان ما نمی توانند آبروی انسان و ضامن آغاز دوباره جهان باشند؟چرا به کودکانمان نمی آموزیم که جهان بی باتوم و بی گلوله زیبا تر است؟چطور کودکی که با مسلسل بازی میکند جهان را نجات خواهد داد؟چرا دعا میخوانیم به همان قدرتی که کفر میگوییم؟چرا مجازات میکنیم با همان قدرتی که می بخشیمچرا هر روز بجای اینکه بیشتر به سوی زندگی برویم بسوی مرگ می رویم؟چرا زادگاهمان و تمام چیزهایی را که دوست داریم ترک میکنیم؟چرا تنها مانده ایم؟....

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۲ ، ۲۳:۱۳
T.B

راه کسب نیکی ها:

.

لَن تَنَالُواْ الْبرَِّ حَتىَ‏ تُنفِقُواْ مِمَّا تحُِبُّونَ

آل عمران92

.

هرگز به (حقیقت) نیکوکارى نمی ‏رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید ، (در راه خدا)انفاق کنید

.

هیچگاه نیل به خوبی ها پیدا نمی کنید تا این که از عشق هاو محبوب ها بگذرید.برای رسیدن به خوبی ها باید از خوشی ها و هواهای نفسانی گذشت.

.

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۲ ، ۲۳:۰۰
T.B